صفر

 

امروز از یکی از با مرامترین برادرهای دنیا یک ایمیل گرفتم. توی این غربت رسیدن اینطور ایمیلی با خبرهای خوب چقدر احساس خوبی به آدم می ده. احساس اینکه تنها نیستی...!

 

گفتم غربت شاید خیلی ها فکر کنند که منظورم دوری از ایرانه. باید بگویم نه! منظورم غربت انسانهاست به معنای کلی. غربتی که وقتی جوان هستی بیشتر آن را احساس می کنی به خاطر اینکه کلی سوال بدون جواب داری و باید بهشون یک جوری جواب بدی و یا حداقل خودتو راضی کنی و یا اینکه با گذشت زمان فراموششون کنی.

 

جبران خلیل جبران یک جمله ای داره:" من در این دنیا غریبم من در این دنیا عشق ندارم". راستش اگه فقط یک خورده احساسی از دوری ده میلیارد سال نوری داشته باشیم و توی یک شبی یک نگاهی به آسمان و عمق ستاره ها بکنیم یا اینکه یک نگاهی به اندازه یک اتم و دنیای کوچک آن بکنیم فکر کنم می تونیم احساس غربت و عمق آن را لمس کنیم. احساس غربتی که معمولا با سوالات مشابهی ایجاد میشه: انسان چطور در روی زمین به وجود اومد؟ هدف زندگی چیه؟ تولد و مرگ چه مفهومی دارند؟ آیا وقتی مردی همه چی تموم می شه؟ ...

 

دو تا راه ساده هست. یکی اینکه یک دینی را انتخاب کنی و بگی اینه و غیر از این کفره! و یکی دیگش اینه که کلا بی خیال شی و بگی اصلا اینطور چیزها برات مهم نیست.

 

راه سخت تر از اینها اینه که غریب بمونی! و دل نبندی. البته شاید بهتر باشه به یک شکل دیگه بگم. اینکه یا به هیچ چیزی دل نبندی یا اینکه به هر چیزی که وجود داره (شاید بشه گفت به ترکیب هر چیزی که وجود داره) دل ببندی، دو تاش یک معنی می ده و در هر دو صورت انسان احساس غربت می کنه. شاید شکل اولش رو بشه گفت یک عرفان سنتی و دنیا گریز و شکل دومش را گفت یک عرفان عملگرا. این مثل این می مونه که یا صفر رو بپذیری یا مجموعه تمام اعداد را (با منفی و مثبت) که باز هم میشه صفر. و صفر تنها عددیه که یگانگی و عدم نسبیت در اون وجود داره و مثل خداست.

 

حرف برای گفتن زیاد هست اما توی این پست دوست دارم به عنوان آخرین مطلب بگم خوبه که دلمون را باز کنیم به هر عقیده ای، و به هر چیزی که وجود داره حتی به چیزهایی که به ما تلقین شده بد هستند مثل خشم، شهوت، ... و بپذیریمشون به عنوان پاره ای از طبیعت و بدونیم که یک اتم نمی تونست پایدار باشه اگر پروتون (مثبت) نبود یا اگر الکترون (منفی) نبود. موضوع مهم اینه که بتونیم این منفی ها را در کنار مثبتها نتیجه بخش کنیم چون نه مثبتها و نه منفی‌ها به تنهایی به نتیجه‌ای نمی‌رسند.

 

به عنوان مثال خیلی ها می دونند که فوتبال آمریکایی ورزش خشنی اما شاید بعضی از انسانها باید نیاز به خشم را در چنین ورزشی بیرون بریزند تا جا برای ریخته شدن خشم در اجتماع کمتر بشه...

 

امیدوارم همه شب یلدای خوبی داشته باشند.

 


you are not alone tonight

 

هایده یک آهنگی داره که یکی از مصرعهای شعرش اینه: من عاشق عاشق شدنم. وقتی یک چیزی برای مدتی طولانی با آدمه، آدم بهش خو می گیره و عاشقش میشه، فرقی نمی کنه آن چیز خود عاشق شدن باشه، غمگین بودن باشه، شاد بودن باشه، انتظار کشیدن باشه، درس خوندن باشه، مذهبی بودن باشه، ... . تو اینطور موقع هاست که آدمها دیدن از ابعاد دیگر را فراموش می کنند و تک بعدی می شوند و بالندگی آدمها می آید پایین. در کل خو گرفتن به یک چیز آدم را مثل آب راکد می کنه و آخرش تنزله.

 

اگر فکرش رو بکنیم می بینیم که تو شرایط فیزیکی هم همین اتفاق می افته. معمولا انتقال انرژی سریعتر انجام می شه زمانی که شرایط تلاطم تو سیال باشه. در فرهنگ غربی تعطیلات آخر هفته، یا تعطیلات سالیانه خیلی مهمه و دلیلش بالا بردن بازدهی کاری مردم با ایجاد تغییر و تنوعه. به خاطر تغییر و تنوعه که بعضی آدمها می گویند که بازدهیشون بهتره وقتی سرشون شلوغتر باشه. حتی جوامع و تمدنها تو تاریخ نزول کردند وقتی به سکون رسیدند و به شرایط موجودشون خو گرفتند. هر انسانی هم همینطوره!

 

در کل خو گرفتن به یک چیزی یعنی بستن دریچه های دیگه. حتی عاشق شدن که معمولا به معنای خو گرفتنه باید توش حرکت، خلاقیت، و تنوع باشه.

 

تنوع و تضاد، خلاقیت، هنر، انسان، و خدا و مفهوم یگانگی همه به هم متصلند که شاید یک وقته دیگه در این باره بنویسم.

 

یک موضوع مهم دیگه اینه که حتی نباید به تلاطم سریع و بدون پایه خو گرفت! حتی در تلاطم بودن هم باید در تلاطم باشه. شاید پله یک مثال خوبی باشه، اگه لبه های عمودی تغییر و تنوع باشند و لبه های افقی ایستادن و تمرکز داشتن. اینطوری آدم می تونه بالا بره شاید طول بکشه اما حداقل راه مطمئنیه!

 

آهنگ you are not alone tonight برای keith urban را انتخاب کردم برای بلاگ تقدیم به یکی از دوستانم.

The hard way

 

مایک صاحبخونه من یکی از مهربونترین مردهایی که من دیدم. کاراصلیش رانندگی اتوبوسه اما بعضی شبهای آخر هفته هم به عنوان دی جی و میکسر موسیقی تو دیسکوها برنامه اجرا می کنه. حدود یک ماه دیگه به خاطر کار باید از این شهر به شهر دیگه برم و یکی از چیزهای خوبی که از دست می دهم صاحبخونمه! یک دوست مهربون. معمولا اگر به مایک بگم که اسم فلان خواننده رو شنیدی، همون لحظه میره زیر شیروانی و از بین هزاران تا سی دی که آنجاست بالاخره آلبومهای آن خواننده را پیدا می کنه و به من امانت می ده. حدود یکماه پیش یک عصری مراسم آتش بازی تو باغچه خونه داشتیم و بچه ها و دوست دختراشون و چند نفر دیگه از دوستها جمع بودند و من هم دعوت بودم. همینطور که مایک یکی یکی فشفشه ها را به هوا می فرستاد وسطها یکی از این فشفشه ها مشکل داشت و آتش به هر طرف به صورت رندم می پرید و همه شروع کردن به جیغ وداد و بیداد و فرار کردن! من هم که دوربین دستم بود بی اختیار دویده بودم تو آشپزخانه. همان شب فیلم را روی سی دی رایت کردم و گذاشتم تا همه فرار و داد و بیدادشون را ببینند. همه از خنده مرده بودند و به درخواست همه هفت هشت باراون قسمت فیلم را تکرار کردیم.

 

آهنگ somebody like you از keith urban را اولین بار تو پروازهای امریکن ایرلاین رو کانال harvest شنیدم و خوشم اومد و بعدها که با مایک صحبت کردم برای اولین بار گفت که هیچ سی دیی از این خواننده نداره. امروز یک سی دی از برگزیده آهنگهای keith urban را رایت کردم و یک لیبل برای سی دی درست کردم و می خواهم این سی دی را به عنوان هدیه کریسمس بدم به مایک. می دونم که این نوع آهنگها رو دوست داره.

 

keith urban متولد استرالیاست و از شش سالگی گیتار زدن را یاد گرفته و نوازنده خوبی هم هست. بعدها مهاجرت کرد به آمریکا و مرکز country music شهر نشویل. با اینکه معروفترین آهنگ keith همان somebody like you است با این حال آهنگ the hard way رو انتخاب کردم بگذارم رو بلاگ به خاطر ریتم آرومتری که داره.

 

این آهنگ رو می تونید از این لینک دانلود کنید.

آهنگ somebody like you رو هم میشه از اینجا دانلود کرد.

 


ایران

 

امروز یک خبری را خوندم در مورد یک دانشجوی دانشگاه آزادی که به خاطر مشکل شهریه دست به خود سوزی زده و فوت کرده. این خبر از سایتی بود که در پی محکوم کردن دانشگاه آزاد و مقدار شهریه اونه، به عبارت دیگه هر روز دهها خودکشی دیگه تو ایران به دلایل مختلف اتفاق می افته که از آنها نه خبری دیده می شه و نه آمار درستی. آدم از خوندن اینطور خبری و فکر کردن به مشکلات دیگه ای که خیلی از مردم در ایران درگیرش هستند تمام دردها و مشکلات خودش را فراموش می کنه اما از یک طرف هم فکر می کنه چی باید به سر کسانی بیاید که یک شبه میلیاردها تومان را بالا می کشند و حتی لحظه ای فکر نمی کنند به مردمی که مریضی حاد دارند اما پولی برای درمان ندارند، به زنها و دخترانی که مجبور می شوند خودفروشی کنند، به بچه هایی که در حسرت کوچکترین چیزها مثل یک لباس مرتب یا یک اسباب بازی کوچولو بزرگ می شوند و کینه این حسرت را تا آخر عمر در دلشون نگه می دارند، به جوانی که با کورسویی از امید برای زندگی بهتر به دانشگاه رفته و به خاطر مشکل شهریه دست به خودسوزی می زنه... .

امروز خبر دیگه ای هم بود. گنجشکی چند هزار قطعه دومینو را در مسابقات دومینو در هلند به هم زده و به همین دلیل شخصی اون را کشته. بعد از این ماجرا کلی از گروههای حمایت از حقوق حیوانات اعتراض کردند به کشته شدن گنجشک و شخصی که این کار را کرده به پرداخت دویست یورو جریمه شده.

 

وقتی فکرش را می کنی می بینی نه این گنجشک و نه آن جوانی که به خاطر مشکل شهریه خودسوزی و خودکشی کرده هیچ کدوم انتخاب نکردند که تو چه کشوری به دنیا بیاند تو چه خانواده ای به دنیا بیاند تو چه زمانی به دنیا بیاند و یا حتی آیا اصلا دوست دارند به دنیا بیاند یا نه؟

 

دوست ندارم مثل بعضی ها که معمولا هم مرفه هستند بگم هیچ جا مثل ایران نمیشه! هیچ جا به اندازه ایران خوش نمی گذره!... یا مثل بعضی ها که مرفه نبودند یا مشکلات دیگه ای داشتند همه اش بدیها را بگم و گله کنم، خیلی وقته تصمیم گرفتم سکوت کنم، سکوتی که به قول یک شاعر سرشار از ناگفته هاست...

 


you raise me up

 

این وبلاگ را شروع کردم نه تنها به خاطر اینکه بعضی وقتها یک احساسی، خاطره‌ای، فکری، شعری ... بنویسم بلکه هم به خاطر اینکه جایی باشه برای ارتباط بیشتر با دوستانم.

با مدرنتر شدن زندگی درگیرهای ما هم بیشتر شده و کمتر فرصتی پیدا می‌کنیم که لحظاتی را تنها باشیم و فکر کنیم! از طرفی این درگیریها باعث می شه کمتر فرصت کنیم ارتباط مرتبی با دوستانمون داشته باشیم و اگر هم فرصتی پیش بیاد خیلی کوتاه صرف حرفهای روزمره زندگی می شه. امیدوارم این وبلاگ بتونه یک جایی باشه برای حرفهایی که معمولا تو زندگی روزمره زده نمی‌شه، حرفهای تنهاییهای ما، حرفهایی که پیوند‌دهنده دلهای ماست. به نظرم سختی تنهایی وقتی یک آدمی تنها زندگی می‌کنه قابل تحمل‌تر از اینه که آدمی با تمام اجتماعی بودن (به معنای مدرن) تکیه گاه معنوی و عاطفی نداشته باشه.

شاید خیلی‌ها اسم گروه westlife را شنیده باشند. آلبوم جدید این گروه (face to face)‌ آهنگی داره به اسم you raise me up‌ (که قبلا توسط Josh Groban هم اجرا شده). این آهنگ خطاب به والدینه و شعر و آهنگ واقعا زیبایی داره و آهنگ دوم هم در چارت بود (بعد از آهنگ جدید مدونا). این آهنگ را تقدیم می‌کنم به تمام پدر و مادرهایی که با عشق بچه دار شدن، و با عشق و فداکاری بچه‌هاشون را بزرگ کردند و از زندگیشون را گذشتند، به پدر و مادرهایی که هر لحظه حتی اگر بچه‌هاشون چهل پنجاه ساله باشند نگران سلامتی و خوشبختی آنها هستند.

این آهنگ را می‌تونید از این لینک دانلود کنید.