این شعر رو یک سال پیش نوشتم و امروز لابلای فایلهای کامپیوترم پیدا کردم.

 

 

اشکهایت را بر من هدیه کن

خستگی هایت را

و قاصدک شادیت را

در آسمانها رها نما

چون سرو بر خاک

تا خدا یک ستون خواهم ساخت

کویر تنهاییت را

پیش پای من بگذار

و در این تاریکی

شمع وجود مرا بسوزان

و در سکوت شبهایت

به نجوای من در قفس عشقت گوش بسپار

و با زلالی امید در چشمانم

گل وجودت را سیراب کن

برخیز

و روی به خورشید

عطر شکوفایی را فریاد کن

و زندگی را معنا ببخش

نظرات 1 + ارسال نظر
Elham D چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:24 ب.ظ http://brightsunflower.blogsky.com

چه شعر قشنگی! چه عکسهای قشنگی! عکس حافظیه رو خودتون گرفتید؟ خیلی عالی!

سلام همه عکسها رو خودم گرفتم. جالبه این عکس حافظیه رو از همان گوشه‌ای که نشسته بودیم و موسیقی سنتی رو که در حافظیه پخش می‌شد گوش میدادیم گرفتم. اون لحظات خیلی زیبا بود. مرسی از نظرت. عکس حافظیه رو می‌تونم براتون ایمیل کنم.
شاد باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد