این هفته برای استراحت و دیدن خانوادم می روم ایران. چند هفته است که منتظر رسیدن این هفته بودم و هنوز هم کلی کار مانده که قبل از رفتن باید رو براه بکنم.

رفتن ایران به غیر از دیدن خانواده، اقوام و دوستان از این بابت برایم خیلی مهمه که خاطرات گذشته دوباره زنده می شود.

یک روز کوهنوردی در تهران یکی از برنامه هایی هست که تنظیم کردم و همینطور دیدن محله ای که دوران کودکی و نوجوانی را آنجا بودم. چندین سال پیش هم که به این محله رفتم به نظرم کوچه ها کلی کوچکتر شده بود، جالبه در زمان بچگی همان کوچه ها بزرگ دیده می شد و کلی مناسب برای فوتبال بازی کردن. متاسفانه بچه ها و دوستان محله ای که داشتیم بعدها شرایط مناسبی پیدا نکردند، راستش شاید نتوان از یک محله کوچک نسبتا پایین شهری انتظار بیشتر از این داشت. باید همیشه متاسف بود به خاطر خیلی از بی عدالتی هایی که در جوامعی مثل ایران وجود دارد.

کار دیگری که می خواهم بکنم رفتن بالای درخت است، احتمالا درخت گیلاس، بادام تر یا توت. عجب هوسهایی! دفعه قبل که ایران بودم برای چیدن گلابیهای تابستانی بالای درخت رفتم اما درخت گلابی نسبتا ضعیف و کوچک است و حس از درخت بالا رفتن خوبی ندارد!

از همه جالبتر اینکه پرواز من و یکی از دوستان خیلی نزدیک که از دوبی برای دیدن خانوادش می آید ایران درست به یکروز افتاده و احتمالا دوباره بتونیم با دوستان قدیمی یک جایی جمع بشویم.

 

شاید وبلاگ رو در این مدت دیر آپ دیت کنم یا کمتر به دوستان سر بزنم. امیدوارم همه ساعات خوبی داشته باشند.

ماشین حساب

 

یادمه اون موقع ها که دوم راهنمایی بودم کلی برام جالب بود که تمام ضربهای ریاضی رو ذهنی انجام بدهم و حتی تا ضربهای سه رقم در سه رقم پیش رفته بودم، اما الان ... الان حتی برای جمع و تفریق اعداد با اعشار هم باید از ماشین حساب استفاده کنم چون ریسک اشتباه اینه که ممکنه چندین هفته کار آدم به نتیجه اشتباهی برسه! به نظر شما برای مسائل زندگی و برای جامعه باید ذهنی حساب کرد یا از ماشین حساب استفاده کرد؟

قسمتی از اولین بیانیه کانون نویسندگان ایران به قلم م.ا.به‌آذین:

منی که به سانسور اندیشه و گفتار خود تن می دهم،منی که به بهانه ترس، از یک طرف، و قدرت قاهر از طرف دیگر در امور شهر و کشور خود دخالت نمی کنم،رای نمی دهم، انتخاب نمی کنم و انتخاب نمی شوم، تجاوز را می بینم و دم نمی زنم، منی که باید بروم و در برابر میزی بنشینم و حساب عقیده خود را و ایمان خود را، حساب دوستی های خود را و دشمنی های خود را، حساب دیروز و امروز و فردای خود را به بیگانه سمجی که نماینده قدرت قاهر روز است پس بدهم، اهانت ببینم و زیر ورقه اهانت را به دست خود امضا کنم، من شاید آزادی را بفهمم ولی جرات آزادی ندارم. نقصی، علتی در شخصیت انسانی من است که اگر بر آن آگاهم هرچه زودتر باید به جبران آن برخیزم وگرنه شایسته نام انسان نیستم.

وقت داشتید لینک (مردی که تنها از آزادی گفت) رو بخونید.

اگر قراره فردا صبح بروید سر کار و ساعت یک و ربع بعد از نیمه شب هنوز نمی تونید بخوابید چی کار باید کرد. شاید باید شروع کرد به تایپ کردن فکرهایی که در سرت می پیچند!

داشتم به شفافیت و شجاعت و رابطه آنها فکر می کردم. فکر کنم سال اول دبیرستان بود که در درس تعلیمات اجتماعی در مورد یک فیلسوف غربی خوندیم که فلسفه اش فلسفه لذت بود. یادمه تو اون حال و هوای مذهبی دوران نوجوانی با خودم فکر می کردم چه فلسفه احمقانه ای برای زندگی! اما الان می خواهم از یک زاویه دیگه و کلی تر نگاه کنم.

تا حالا چند بار در این وبلاگ نوشتم که مشکل اصلی جامعه ایران و مردم، اینه که شفاف نیستند و دقیقا نمی دونند از زندگی چی می خواهند. یک عده ای کاملا متحجرانه به دین نگاه می کنند و حاضر نیستند ذره ای تغییر و تحول رو بپذیرند (البته حتی خیلی از اینها وقتی مجبور باشند و موقعیتشون در خطر باشه نشان داده اند که نرمتر می شوند!) و یک عده بسیار زیاد مردم از یک طرف حاضر به از دست کشیدن از دین نیستند و از طرف دیگه چون معیارها و شرایط حاضر زندگی با دین متحجرانه سازگاری نداره باید به قول معروف معیارهای دینی رو مدرن تر بکنند و حتی در مدرن تر کردن این معیارها تک تک ما سلیقه خاص خودمون رو اعمال می کنیم یا اینکه سلیقه خاصی رو که در جامعه مطرح هست می پذیریم.

آنچه که در غرب اتفاق افتاد این بود که دین رو کلا کنار گذاشتند و فیلسوفانی مثلا با فلسفه لذت آمدند و این فضای خالی ایدئولوژیکی رو پر کردند. در واقع سیستمی اجتماعی که در غرب هست مثل یک ماشین است که در طراحی آن هیچ  نوع قدرت ماورا الطبیعه ای قابل تصور نیست.

اول خودم رو می‌گذارم جای یک آدم مذهبی و می‌خواهم از دیدگاه مذهبی یک حدسی در مورد آینده بزنم: یک عده ای حکومت رو به دست می گیرند که ادعای زمینه چینی ظهور رو دارند اما چون می خواهند قدرت رو حفظ کنند و اسم دین رو هم نگه دارند راضی می شوند دین رو تغییر بدهند، آنقدر تغییر بدهند که در واقع به وعده خودشان عمل کرده و زمینه ساز ظهور می شوند و به عنوان اولین نفرات گردن خود را از دست می دهند همانطور که دقیقا در کتابهای دینی گفته شده!

خیلی پیش بینی قشنگی نبود اما بعضی وقتها حقایق ممکنه تلخ باشند!

مسئله ای که هست اینه که دین یک مسئله درونی و روحانی است و اگر بخواهد با قدرت درگیر شود تبدیل می شود به وسیله ای برای سواستفاده، نفاق، تظاهر، ... و در نهایت فرو می پاشد.

بیایید اولا شجاعت لازم رو در خودمون ایجاد کنیم در تعریف دقیق و شفاف مسیری که در زندگی انتخاب می کنیم و بدانیم که شخصا در برابر این مسیر مسئول و پاسخگو هستیم ثانیا هر اعتقادی که داریم به آزادی انسانها تا زمانی که آزادی کسی رو سلب نکردند احترام بگذاریم چرا که این آزادی در نهایت به نفع همه اعتقادهاست.

خوب که نمی‌دانی

 

خوب که نمی دانی

شکستن تا به حدی

که نه بخواهی سکوت کنی

اما دیگر کلمه ها

چون ستاره های آسمان از تو دور

و شبهای تاریک

و خیرگی آسمان پر ستاره

افسونگر زندگی گمشده ات شده اند

 

خوب که نمی دانی

بی تحملی روز را

در انتظار مستی شب

در آرزوی نرسیدن!

و مرگ

مرگی که نیاز به انتظار ندارد

و عاشقانه تو را در آغوش می کشد

تنها بخاطر تو

 

خوب که نمی دانی

احساس زمان را بی خورشید

گم شدن را بی راه

و عشق را در زندان

به جرم بودن

در انتظار جوخه مرگ نشستن

خوب که نمی دانی

خوب...