بی طاقت من

تقلا نکن، بال بال نزن

تا شکستن

تا حقیقت رویاهایت

چند صباحی بیش

بال زدنی بیش باقی نیست

بی طاقت من

تنهای من،

فراموش کن فضا را

از یاد ببر زندان را

غربت را ستاره کن

ناپیدا پشت نور عشق

هم آغوشی را فرا گیر

با ماه

زندانی من

دست خطهای روزهای حبست را

پاک کن یک به یک

سکوت را، دیوارها را بشکن

رو به آسمان

دوباره گریه کن چون نوزاد

زنده شو با نور

زندگی کردن بیاموز

در روز

بی نفس من

خسته من

دستهایت را بلند کن

امیدوار باش تا انتهای راه

استوار باش و آرام

در انتهایی ترین زمستان سرنوشت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد