این شعر رو یک سال پیش نوشتم و امروز لابلای فایلهای کامپیوترم پیدا کردم.

 

 

اشکهایت را بر من هدیه کن

خستگی هایت را

و قاصدک شادیت را

در آسمانها رها نما

چون سرو بر خاک

تا خدا یک ستون خواهم ساخت

کویر تنهاییت را

پیش پای من بگذار

و در این تاریکی

شمع وجود مرا بسوزان

و در سکوت شبهایت

به نجوای من در قفس عشقت گوش بسپار

و با زلالی امید در چشمانم

گل وجودت را سیراب کن

برخیز

و روی به خورشید

عطر شکوفایی را فریاد کن

و زندگی را معنا ببخش

این روزها احساس نوشتن ندارم، دیشب بعد از چندین هفته وقفه دوباره به سراغ کیبوردی که خریدم رفتم و چند ساعت تمرین کردم. امروز که با مادرم تلفنی صحبت می کردم از من پرسید ببینم تو همیشه می خندی یا فقط وقتی با ما حرف می زنی می خندی؟! راستش نمی دونستم چی باید بگویم. تابستان هم که ایران بودم برادرم می گفت عوض شدی؟! تودارتر شدی؟! فکر کنم شدم اما نمی دونم دلیلش چیه؟ مطمئنا دوری از خانواده نیست چون بیشتر از نصف عمرم رو ازشون دور بودم، البته شاید یک تفاوتی باشه تو ایران اگر هم از خانواده دور بودی دوستانی داشتی که باهاشون زندگی می کردی، شوخی می کردی، می خندیدی، با هم حتی غمگین می شدید. اینجا غم زیاد معنی نداره! همه مثل ماشین لباسشویی اتوماتیک می مونند که خندیدن و شاد بودنش برنامه ریزی شده و همینطور برای خودش می چرخه و کار می کنه. فکر کنم من هم دارم برنامه ریزی می شوم!

 

بعضی وقتها فکر می کنم باید بیشتر به آینه نگاه کنم. شاید با بالا رفتن سن آدم و پا گذاشتن به دوران میانسالی آدم ها تودارتر می شوند. شاید هم آینه به درد نخوره چون آدم به چهره خودش عادت می کنه.

I hope you dance

 

امروز بالاخره مایک (صاحبخونم) بعد از دو هفته تعطیلات از Orlando برگشت و کلی از Disney World تعریف کرد. اینقدر گفت که فکر کنم اگه من خودم می رفتم نمی تونستم اینقدر بدونم! توی این دو هفته خونه واقعا ساکت بود چون پسر بزرگ مایک هم مثل من کم حرف می زنه! برعکس مایک!

تو این پست تصمیم گرفتم لیریکس آهنگ I hope you dance رو بگذارم تو وبلاگ. شعر این آهنگ قشنگترین شعر انگلیسیه که من شنیدم و واقعا الهام بخشه. شاید یکی از پیامهای مهم این شعر اینه که خوشبختی و شادی در یک زندگی روتین و بدون حرکت هر چقدر هم توش رفاه باشه نیست، خوشبخت کسیه که ریسک و سختی عشق رو به جونش بخره و شجاعت انتخاب راههای غیر روتین، سخت و خلاق رو در زندگی داشته باشه. دلش رو باز کنه به حقایق حتی اگه سخت باشه...

این آهنگ رو اگر چه Ronan Keating هم اجرا کرده اما اجرای LeAnn Womack رو بیشتر دوست دارم چون به نظرم با احساستر، ساده تر و با اخلاص تره.

 

I hope you never lose your sense of wonder.
You get your fill to eat, but always keep that hunger.
May you never take one single breath for granted.
God forbid love ever leave you empty handed.
I hope you still feel small when you stand beside the ocean.
Whenever one door closes I hope one more opens.
Promise me that you'll give faith a fighting chance.
And when you get the choice to sit it out or dance.

I hope you dance-hope you dance (CHORUS)

I hope you never fear those mountains in the distance.
Never settle for the path of least resistance.
Livin' might mean takin' chances, but they're worth takin'.
Lovin'might be a mistake but it's worth makin'.
Don't let some hell bent heart leave you bitter.
When you come close to sellin'out, reconsider.
Give the heavens above more than just a passing glance.
And when you get the choice to sit it out or dance.

(CHORUS) Including harmony with the following backing vocals...
(Time is a wheel in constant motion always [CHORUS] rolling us along.)

(CHORUS) Including harmony with the following backing vocals)
(Tell me who wants to look back on their years and wonder, [CHORUS] where those
years
have gone.)

شکر

 

بعضی وقتها باید خدا رو شکر کرد هم به خاطر چیزهایی که می‌خواهیم و به ما می‌دهد هم به خاطر چیزهایی که می‌خواهیم و به ما نمی‌دهد.

سیزده بدر

 

این روزها درگیر آخرین فصل نسبتا وقت گیر تزم هستم. بعضی روزها کل روز فقط با چهار خط تایپ پیش می رود مثل جمعه ای که گذشت و کل وقت من صرف پیدا کردن جزئیات مسئله ای در کتابها، جزوات خودم  و کل اینترنت شد و در آخر هم به جایی نرسید! خوشبختانه امروز اون مسئله هم حل شد.

دیروز بالاخره سیزده بدر هم رسید، ما که اینجا سبزه نداشتیم شما چطور؟! چند تا گره زدید؟! بعد از ظهر دیروز ما هم تصمیم گرفتیم سیزده بدر کنیم و با دوستم رفتیم به یک شهر ساحلی و با اینکه باد شدیدی می وزید و گاهگاهی بارانی می بارید کلی کنار دریا قدم زدیم، حرف زدیم و خندیدیم، اما متاسفانه به دلیل نبود سبزه مجبور شدیم جلبک گره بزنیم، خلاصه خدا آخر و عاقبت ما را بخیر کند.

در آخر هم رفتیم به یک کازینو، با اینکه قبلا این دستگاهها رو در جاهای عمومی دیگر دیده بودم اما اولین بار بود که به یک کازینو می رفتم. خیلی از دستگاههایی که بودند دقیقا به همان شکل و شاید با کمی تغییر در شهربازی های ایران هم وجود دارند.