درب قفس را گشود 

رهایش کرد و پروازش را به تماشا نشست 

در پس سالها فاصله 

در پس هزارها دیواره نور 

دیگر دیدن خاطره‌ای بیش نبود 

لرزش احساس تن٬ دیگر سکوت مرگ بود 

بدون آوازش 

سکوت بندگی٬ زمانش بود 

دیگر خود قفس بود 

و محکوم به حبس در زمان 

عشق شاید مرضی باشد برای تسخیر کردن 

دوستی اما رهایی بخشیدن است 

به آسمانها سپردن 

و دعای خیر کردن 

اینچنین است که روزی 

تقدیر و حقیقت بودن 

آخرین درسش را خواهد آموخت 

تسلیم شدن 

 

در قفس زبان بریده خواهد شد 

اشک خواهد خشکید 

قلب خواهد پوسید 

و تنها تپش خاطره خواهد بود 

اما 

زیبایی جاودانه خواهد زیست

نظرات 1 + ارسال نظر
سمانه یکشنبه 1 دی‌ماه سال 1387 ساعت 09:43 ب.ظ http://www.blue-lover-yass.blogspot.com

پرواز , وقتی توی قفسی خیلی قشنگه ولی به شرط اینکه جایی برای پرواز داشته باشی!

سلام شاید بستگی به این داشته باشه به اندازه دل آدمها. ممنون از نظرتون. همیشه شاد و موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد