زمستان

 

صدای ممتد سوز

آسمان بی روح

درختان بی‌جان

و تا فرسنگها سکوت خودخواهی

 

در این رنج

شجاعت مرگ مرده است

زمستان بی‌پایان

و خواب سرما بی‌انتهاست

 

گاه فریادی سکوت را می‌درد

و مرگی جوانه‌ای می‌کارد

دقایقی بوی امید می‌پیچد

جوانه‌ها یک به یک از زیر برف سر می‌کشند

صدای تولد آزادی دشت را پر می‌کند

جوانه‌ها شاخ و برگ می‌گیرند

 

ناگاه کورانی دشت را در ‌می‌نوردد

و سپس کورانی دیگر

و هر بار جوانه‌ای بی‌تاب سرما می‌خشکد

و فانوس امید کم سو‌تر می‌گردد

 

دشت پر از سکوت سرد درد

پر از افسانه

زندگی سخت‌تر از مرگ

همه خواب همه مست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد