peak district

 

منطقه ای که برای کوهنوردی (البته بهتر بگویم پیاده روی) رفتیم به نام peak district معروفه یک جایی بین منچستر و شفیلد در مرکز انگلیس. منطقه نسبتا بزرگی با کوههای با ارتفاع ششصد تا هفتصد متر. فکر کنم مهمترین خصوصیت معروف انگلستان آب و هوای غیر قابل پیش بینی باشه، ممکنه تو یک روز هم برف بیاید هم بارون و هم آسمان صاف و آفتابی بشود. با اینکه پیش بینی هوا، خیلی وضعیت مناسبی را نشان نمی داد طی دو روزی که آنجا بودیم روزها هوا صاف و آفتابی بود هر چند شبها مقداری برف می بارید. به عنوان اعضای گروه کوهنوردی، دوستان من ضمن مجهز بودن به تجهیزات لازم چند تا نقشه و یک قطب نما و جی پی اس داشتند که می شد مسیر و جهت حرکت رو از روی نقشه پیدا کرد. در طی مسیر نسبتا سخت و نوزده کیلومتری روز اول زمانهایی اتفاق می افتاد که پای آدم تا بالای زانو داخل برف می رفت و تعادل آدم رو بهم می زد، اما گرفتن یک دوش آب داغ و تجربه یک رستوران هندی برای شام بعد از خستگی لذت بخش بود.  روز دوم طبق معمول همیشه مسیر کوتاه و آسانتر انتخاب شد. مردم بسیاری برای پیاده روی به این کوهها آمده بودند و جالب اینکه به دلیل کوتاهی این ارتفاعات کلی آدم های مسن می شد دید. شاید شدیدترین تفاوت بین نوع زندگی در ایران و اینجا برای رده های سنی بالا باشد. اینجا مردم که پیر می شوند هر سال چندین بار مسافرت توریستی خارجی می روند، خودشان رو زنده و سرحال نگه می دارند با ورزش و حتی کار در سنین بالا. شرایط زندگی هم برای آنها مناسب تنظیم شده و آدم مسنی که نمی تواند راه برود سوار بر یک صندلی موتوری تنها می تواند از شهری به شهر دیگر مسافرت کند یا برود بیرون خرید بدون مشکلی. متاسفانه در ایران زمانی که آدمها بازنشست می شوند اگر حتی از نظر مالی هم مشکلی نداشته باشند شرایط لذت بردن از زندگی برایشان فراهم نیست (شاید برای درصد خیلی کمی)، اگر هم که از نظر مالی شرایط مناسبی نداشته باشند بعد از عمری کار باید به دنبال کار بگردند و تن به کارهایی دهند که مناسبشان نیست و در اکثر موارد هم کسل شدن روحیه است که باعث پایان زودهنگام عمر آدمها می شود.

The Myth of Sisyphus

 

این روزها کلی کار رو سرم ریخته. دیروز بالاخره یک فصل دیگه از پایان‌نامه‌ام رو به استاد راهنمام تحویل دادم، تا یک هفته دیگه باید یک مقاله یک جایی بفرستم و ضمنا در مورد یک طرح فکر کنم ... همیشه حالم خیلی بهتره وقتی کارم زیاده! با تمام این فشارها هم تصمیم گرفتم با دوستانم این آخر هفته بروم کوه! این روزها فرصت نکردم زیاد وبلاگ رو آپدیت کنم اما چند تا جمله همینطوری بعضی وقتها به ذهنم می‌رسید. دوست دارم بنویسم بدون هیچ توضیحی.

باید یاد بگیریم که بعضی وقتها به موسیقی راک غربی هم گوش کنیم.

آیا رسیدن به بهار بدون گذشتن از زمستان ممکن است؟

همیشه تو زندگیم جسمم چندین راه رو با هم پیش برده تا اگر یکی هم به بن بست رسید دیگر راهها رو از دست نداده باشه، اما روحم ایستاده بر روی یک انتخاب و بن بست‌ها رو هم با ایستادن باز کرده.

وقتی پرواز می‌کنی نزدیک زمین پرواز کن تا بدون اینکه پایین رو نگاه کنی راهتو پیدا کنی، یا آنقدر بالا پرواز کن تا جایی را که می‌خواهی بروی از همان ابتدا بشه دید، اگر هیچ کدوم نشد همراه شو با یک دسته پرنده.

وقتی زندگی لالایی اش رو تو گوش ما می خونه می شه راحت گرفت و خوابید و یا اینکه مقاومت کرد.

چرا وقتی باد می وزه آدم ناخودآگاه محکم تر می ایسته.

بعضی وقتها یاد کشاورزی می افتم که براش آسونتره تو شب باغش رو آبیاری کنه تا روز، ضمنا خورشیدی هم نیست که آب رو به زمین نرسیده بخار کنه.

در آخر این هم یک انیمیشن از وبلاگ دوستم:

وقتی پرواز می‌کنی پایین رو نگاه نکن چون نگاه کردن به پایین همان و افتادن همان.

کوه

 

داشتم به کوه فکر می کردم و به اینکه آیا کوه هم می تونه تنها باشه. تعجب کردم چون تا حالا فکر نکرده بودم به اینکه حتی کوهها هم معمولا کنار هم و رشته ای هستند بعد فکر کردم به چیزهای دیگه مثل گلها و درختان، یا حیوانها و مشخصا نتیجه این بود که معمولا همه چیزها از یک نوع در کنار هم زندگی می کنند.

برگشتم به کوه! چون کوه برام مفهوم زیباتری داره. همیشه هر وقت که یک کوه تنها ببینم تو یک فضای باز (یا یک تک درخت روی یک تپه مثل کارتونهای دوران کودکی) نمی دونم دلم براش بسوزه یا اینکه تحسینش کنم. دلم براش بسوزه از این بابت که مجبوره تنها خراشهای باد بر روی سینه اش رو تحمل کنه، هر بار که هوا برفی می شه و همه جا یخ می زنه تنها صدای تکه تکه شدن تنش رو بشنوه، و تنها به پوسیدن وجودش در بارون و طوفان عادت کنه، و طراوتش رو همراه با چشمه هایی که مثل اشک از چشمهایش همیشه سرازیرند به دریا بریزه. تحسین کنم به خاطراینکه در یک فضای باز از آن بالا بدون اینکه کسی جلوی دیدش رو بگیره می تونه دنیا رو شفافتر و بی غرض تر ببینه مثل خدا، به خاطر اینکه باید خیلی شجاع باشه که تنها و بدون کمک دیگران زندگی کنه و مقاومت، به خاطر اینکه باید طراوت و جوانیش رو سرازیر کنه به دشتی که تنها می تونه چشم به اون داشته باشه، و به خاطر اینکه می پوسه و خاک میشه و پیر.