سیزده بدر

 

این روزها درگیر آخرین فصل نسبتا وقت گیر تزم هستم. بعضی روزها کل روز فقط با چهار خط تایپ پیش می رود مثل جمعه ای که گذشت و کل وقت من صرف پیدا کردن جزئیات مسئله ای در کتابها، جزوات خودم  و کل اینترنت شد و در آخر هم به جایی نرسید! خوشبختانه امروز اون مسئله هم حل شد.

دیروز بالاخره سیزده بدر هم رسید، ما که اینجا سبزه نداشتیم شما چطور؟! چند تا گره زدید؟! بعد از ظهر دیروز ما هم تصمیم گرفتیم سیزده بدر کنیم و با دوستم رفتیم به یک شهر ساحلی و با اینکه باد شدیدی می وزید و گاهگاهی بارانی می بارید کلی کنار دریا قدم زدیم، حرف زدیم و خندیدیم، اما متاسفانه به دلیل نبود سبزه مجبور شدیم جلبک گره بزنیم، خلاصه خدا آخر و عاقبت ما را بخیر کند.

در آخر هم رفتیم به یک کازینو، با اینکه قبلا این دستگاهها رو در جاهای عمومی دیگر دیده بودم اما اولین بار بود که به یک کازینو می رفتم. خیلی از دستگاههایی که بودند دقیقا به همان شکل و شاید با کمی تغییر در شهربازی های ایران هم وجود دارند.

درخت

 

ای رویاهای بهاری، مرا در مستی و غرور نوازش نسیم و هم آغوشی آفتاب رهایم نکنید تا فراموش نکنم درختانی را که در آنسوی آسمان در زمستانی غریب، لخت و شاخه شکسته، سکوت را تنها در اشکهای نامرئی خود به نجوا می نشینند.

 

ای بادهای سرد، ای کابوسهای وحشت و سرما و درد، ای ابرهای سخت، ای شبهای بی ستاره، اگر برگهایم را به سرما بسوزانید و شاخه هایم را سنگ کنید، اگر حتی تا لبه ناامیدی و مرگ با سنگ سرد شب شکنجه ام دهید حتی تنم را بشکنید، من باز در خاک ایستاده ام بر ریشه ای که سالهاست از گرمای هم آغوشی عشق این خاک به بلوغ رسیده و می دانم ستاره های امید حتی در سیاهی شبی طوفانی زنده اند، و روزی که بهار بیاید دوباره جوانه خواهم زد، شاخه خواهم ساخت، و برگهایم را در نوازش نسیم به رقص در خواهم آورد.

عاشقانه

 

بعضی وقتها وقتی نوشته های عاشقانه وبلاگها رو می خونم، یک کمی خنده ام می گیره، خنده ام می گیره از وجود این همه عاشق، از این همه نوشته های قشنگ، این همه تنهایی، این همه احساس، از این همه آدمهایی که مثل امشب من، می خواهند با کسی حرف بزنند.

 

یادته اون اوایل یکبار جملات انجیل رو در مورد عشق نوشتم:

 

Love is patient, love is kind.
It does not envy, it does not boast, it is not proud.
It is not rude, it is not self-seeking.
It is not easily angered, it keeps no record of wrongs.
Love does not delight in evil, but rejoices with the truth.
It always protects, always trusts, always hopes, always perseveres.
Love never fails.

 

بعضی وقتها فکر می کنم، عشق نباید مثل پریدن توی دریایی باشه که کنترلی در رسیدن به ساحل نیست، ممکنه اونقدر شنا کنی که خستگی لذت شنا کردن رو هم ازت بگیره، یا شاید حتی به جایی برسی که ببری.

 

شاید هیچ وقت نشه عشق رو تعریف کرد اما میشه در موردش گفت: عشق کوچک نیست به اندازه حسادت، کینه، تعصب، خشم، شهوت، خودخواهی، خامی، و غرور، عشق بزرگه به اندازه خدا، به اندازه حقیقت، به اندازه روز و شب، به اندازه آزادی و اعتماد، و به اندازه ابدیت.

 

می دونی خیلی فاصله هست بین ندانستن و دانستن، و بیشتر از اون بین دانستن و عمل کردن. بعضی وقتها دوست داشتم جملات انجیل رو بنویسم روی یک کاغذی بگذارم توی جیب پیراهنم، نزدیک قلبم، تا شاید همیشه تو یادم باشه. بعضی وقتها به جای حفظ کردن، شروع کردم به فکر کردن، مثل مسائل ریاضی، تا بفهمم و درک کنم. بعضی وقتها زمان رو تو زندگیم آروم می کنم تا بهم بیشتر فرصت فکر کردن و به خاطر آوردن بده. می دونی شاید دلیل شروع کردن این وبلاگ هم این بود که هر از چند وقتی به خودم یادآوری کنم.

 

راستی چقدر خوب بود اگه همه آدمها عاشق بودند.