مرگ

 

برای اولین باره که تو ایام کریسمس برف اومده و چند روز هم نشسته. معمولا برف وقتی می‌آید که دیگه از دست پاییز و بارون کاری بر نیامده باشه. زمستان و برف همیشه من رو یاد مرگ می‌اندازه مرگی که بالاخره می‌رسه، دیر یا زود. مرگی که لذت بخش‌ترین چیزه اگر بعد از بارون بیاد. مرگی که لذت‌بخش ترین چیزه اگر تمام تلاشت را کرده باشی برای رسیدن اما نرسی. مرگی که ممکنه رهاشدن ازش یک زمستون طول بکشه اما با وجودش تولد به وجود می‌آید و همه چیز نو میشه. زندگی بدون مرگ مرده‌ است.

سنگ

 

در چشمان ابر گرفته این سرزمین

عقل به پشت بوته مستی رانده شده

و چهره مه گرفته‌ات در آسمان

محو می‌شود در خودخواهی سکوت

اگر تنها امشب بتوان مقاومت کرد

و با گریستن ابرها را زدود

و هر بار

اگر امشب

خاطره آسمان تکراریست

از غربت

از صدای متلاطم ضربان قلبت

از ابر

در برابر سوز سرد این سرزمین

باید سنگ شد

باید آزاد شد

و قدم برداشت

آزادی

 

چند وقته تو فکرم هست مطلبی بنویسم درباره آزادی. عجیبه هنوز هم وقتی با بعضی از جوونها تو ایران حرف می زنم فکر می کنند آزادی یعنی افسار گسیختگی جنسی و اینطور حرفها ....

 

یادمه یک دبیر شیمی داشتیم تو دبیرستان که می گفت اگه به من بگویند پشت این کوه خبری نیست من بدتر کنجکاو می شوم ببینم پشت این کوه چه خبره! تو داستان پیدایش انسان هم همین اتفاق افتاد. وقتی به آدم گفتند از این میوه ممنوعه نخور، نتونست طاقت بیاره و خورد و تبعید شد به زمین. از یکی شنیدم که دکتر شریعتی این میوه را تعبیر کرده به میوه علم و عقلانیت. اما خیلی ساده این داستان می گه اگر انسان موجودی حرف گوش کن بود مثل فرشته ها می تونست تو بهشت بمونه پس انسان ذاتا نیازمند آزادیه. با این شرایط اگه فشار برای سرکوب آزادی انسانها باشه عطش رهایی بیشتر می شه تا جایی که ممکنه به انقلاب یا زیاده روی و لجام گسیختگی برسه.

 

حتی اگه مذهبی باشیم، جمله در دین اجباری نیست در قران حتی نشون میده که در مذهبی بودن اجباری نیست. یا اینکه جملات دیگه ای که تاکید دارند که انسانها تک به تک باید به اعمالشون جوابگو باشند و هر کس به تنهایی باید جوابگوی کردار خودش باشه. اگه آزادی نباشه که هر انسانی انتخاب کنه که چطور زندگی کنه جوابگویی به کردار هم معنی پیدا نمی کنه. تو قران کلی آیه هست در بدی منافقین. یک قسمت از نفاق اینه که در جامعه انسان با توجه به منافعش شکلهای مختلفی بگیره و یک قسمتش اینه که خودش درونش و کردارش یکی نباشند. مشخصا نفاق و تظاهر در جوامعی رشد می کنند که آزادی نباشه. حتی اگه فکرش را بکنیم می بینیم چطور این همه تاکید بر تفکر و تعقل در قران می تونه بدون آزادی امکان داشته باشه. لازمه هر تفکر و تعقلی آزادیه.

 

تابستون تو ایران شرایطش پیش اومد که با یک نفر آدم نسبتا برجسته مذهبی حرف بزنم. حرف به جایی رسید که گفت وظیفه انسان تو زندگی آدم شدن و آدم کردنه. من هم در جواب گفتم فکر می کنم آدم شدن باشه اما آدم کردن نباشه. بعد بهش توضیح دادم حتی پیامبربعنوان پیامبر وظیفه اش آدم کردن نبود چه برسد به آدمهای دیگه ای بعد از پیامبر. وظیفه پیامبر در قران خیلی وقتها در دو کلمه خلاصه شده بشیرا و نذیرا. یعنی بشارت دهنده و برحذر کننده. هیچ جایی به پیامبر گفته نمیشه که به زور کاری رو انجام بده. ما می تونیم نظر خودمون رو به دیگران بگیم اما حق نداریم آزادیشون را ازشون بگیریم و به زور وادار به انجام کاری کنیم. به هر حال آن شخص با من موافقت کرد و گفت در حدیث هست که انسان با کردارش دیگران را راهنمایی بکند.

 

در کل این آزادیه که باعث کنتراست یا ایجاد تضاد می شه و تضاد و اختلاف آراست که یک اجتماع را از نظر عقلانی به جلو می بره. بدون آزادی جامعه میشه مثل آب راکد و مرداب. مردابی که ازش تنها بوی تعفن می آید.

 

اما در جواب یک عده ای که می گویند آزادی باعث لجام گسیختگی می شود. آزادی باید باشه اما یک قانون ساده وجود داره. به قول یک فیلسوف آزادی هر انسانی جایی تموم می شه که آزادی کس دیگه شروع بشه. من آزادم هر لباسی که دوست دارم بپوشم هر عقیده ای که دارم بیان کنم ...چون آزادی کسی رو سلب نمی کنم اما حق ندارم صدای ضبط صوت را آنقدر بلند کنم که مزاحم همسایه بشه، یا حتی یک کلمه متلک به دختری بگم چون اینها باعث دخالت در آزادیه دیگرانه. در کشورهای غربی اگر چه دوستی دختر و پسر آزاده به خاطر اینکه دو نفر با رضایت هم با هم دوست هستند، اما کوچکترین بی احترامی و سلب آزادی یک دختر توسط پسری جریمه و مجازاتی بیشتر از ایران داره که هر روز صدها مورد از اینطور مسائل راحت اتفاق می افتند.

 

جلال آل احمد یک جمله ای داره به این مضمون که من عمل اسلام را در غرب دیدم و اسمش را در کشورهای اسلامی. من خودم از اسم بدم می آید و همیشه برایم مفاهیم مهم بودند (فکر کنم در پست قبلی گفتم که به یاد سپردن اسمها برایم چقدر سخته). دوست دارم یک تصوری بکنید. تصور کنید که مثلا به جای ایران تو برزیل متولد شده بودید یا تو آنگولا یا تو آمریکا. آیا باز هم فکر می کنید که مسلمان بودید؟! یک سوال دیگه: آیا وقتی خدا می گوید که از روح خودش به این جسم دمید تا انسان به وجود بیاید منظورش فقط مسلمانها بود آیا مثلا انسانهای به ظاهر کافر غیر مسلمان این روح خدایی را ندارند؟ ...

 

این نوشته ها علیه هیچ عقیده ای نیست و تنها تاکیدش اینه که حتی اگه مسلمانیم باید به عقیده دیگران احترام بگذاریم و آزادی را پاس بداریم.

 

وقتی آزادی نیست و به زور عقیده ای تحمیل می شه یک گروهی به خاطر پول مقام ... متظاهر می شوند و کم کم فساد همه جا را می گیره و یک عده دیگر هم چنان از این عقیده خاص متنفر می شوند که حتی جنبه های مثبت آن را نمی تونند ببینند.

اگه آزادی باشه شفافیت به وجود می آید شفافیتی که باعث می شه هیچ کس از ترس رسوایی و مجازات  جرات بالا کشیدن حق دیگران را نداشته باشه. اگه آزادی باشه انسان شادابتره چون احساس نمی کنه تو قفس زندگی می کنه، انسان خلاقتره چون راحت می تونه حرفش را بزنه و در برابر اجتماع آن را بگذاره به بحث، اگه آزادی باشه انسان با صداقت تره اگه آزادی باشه انسان می تونه واقعیت را ببینه و به حقیقت برسه.

خداحافظ

 

هفته پیش جمعه با بچه های سر کار شام کریسمس داشتیم و واقعا خوش گذشت. این هفته آخرین هفته کار من با این بچه هاست و مهمانی هفته پیش برای من مهمونی خداحافظی هم بود. دیروز فیلم و عکسهایی را که از مهمونی گرفتم با یک مقداری افکت و موزیک کنار هم گذاشتم و وی سی دیش کردم تا کپی کنم و به همه بدم. خیلی وقتها تاسف می خورم که چرا اسم دوستان دبستان راهنمایی و یا حتی دبیرستانم را فراموش کردم (استعداد حفط اسم دیگران را ندارم). به همین خاطر تصمیم گرفتم اسم دوستانی را باید ازشون خداحافظی کنم بنویسم، شاید چند سال دیگه با خوندن اسمهاشون یکی یکی یادشون بیافتم.

 

دو تا لین، جون، جنت، مری، ادی، جیمز، ریچارد، لوک، ادام، لویس، جووان، زاوی، درن، ترشا، گری، ان، کری، کرولاین، کلی، جکلین از انگلیس، ویرا، استفان، میرکا، کاترینا، ویکتوریا، مراش، ولادیمیر، مارتین، مارتینا، ملیندا، توماس، پاولینا، میرکو، ایتکا از اسلواکی، زانا و الکس از لاتویا، اددی و وین از مالزی، نلسون از کامرون، قلینا از روسیه، من و فرشید از ایران. بیست ماه پارت تایم با این بچه ها کار کردم و سه ماه هم به عنوان تیم لیدر فول تایم. همین سه ماهی که بعنوان سرپرست تیم روی خط تولید کار کردم خودش پر از تجربه بود و به این تجربه احتیاج داشتم. بعضی وقتها مجبور شدم باهاشون جدی باشم و البته یک خوبی که اینجا بود این بود که همه می دونستند اگه مجبور بودم جدی باشم به خاطر کار و بهتر پیش رفتن کار بود و ربطی به دوستیمون نداشت. اگه قبول کردم که سه ماه را فول تایم کار کنم به خاطر این بود که می خواستم از تجربه گذشته استفاده کنم تا یک سری تغییراتی بدم (فول تایم کار کردن تو شرایط سخت و به کار دانشگاه هم رسیدن واقعا خسته کننده بود). حالا دیگه موقع تغییر رسیده و دوست دارم کار دیگه ای رو شروع کنم تو یک محیط دیگه.

 

اونروز تو دانشگاه داشتم با یکی از ادمینیسترها حرف می زدم. تاریخ تولد من را که دید با خنده گفت شروع کار جدیدت با تولدت تقریبا تو یک وقته. من هم گفتم همینطور کریسمس و سال جدید. بعد براش توضیح دادم که تو ایران سال جدید از اول بهار و از شروع زندگی طبیعته و همه آدمها یک نوع شروع و شاید به انگلیسی بشه گفت reconsideration تو زندگیشون، خودشون، خونشون ... دارند. بعد هم به شوخی بهش گفتم اینجا دیگه عید ما (شروع ما) شده کریسمس و سال جدید میلادی.

 

شاید خیلی ها فکر کنند که آدم فقط یکبار زندگی می کنه اما به نظر من این پایانها و شروعهایی که تو زندگی هست مثل یک زندگی دیگه است با استفاده از تجربه های گذشته. میشه و باید حتی تو یک زندگی بارها زندگی کرد.

 

کریسمس و تولد پیامبر صلح را به همه تبریک می گویم.

صفر

 

امروز از یکی از با مرامترین برادرهای دنیا یک ایمیل گرفتم. توی این غربت رسیدن اینطور ایمیلی با خبرهای خوب چقدر احساس خوبی به آدم می ده. احساس اینکه تنها نیستی...!

 

گفتم غربت شاید خیلی ها فکر کنند که منظورم دوری از ایرانه. باید بگویم نه! منظورم غربت انسانهاست به معنای کلی. غربتی که وقتی جوان هستی بیشتر آن را احساس می کنی به خاطر اینکه کلی سوال بدون جواب داری و باید بهشون یک جوری جواب بدی و یا حداقل خودتو راضی کنی و یا اینکه با گذشت زمان فراموششون کنی.

 

جبران خلیل جبران یک جمله ای داره:" من در این دنیا غریبم من در این دنیا عشق ندارم". راستش اگه فقط یک خورده احساسی از دوری ده میلیارد سال نوری داشته باشیم و توی یک شبی یک نگاهی به آسمان و عمق ستاره ها بکنیم یا اینکه یک نگاهی به اندازه یک اتم و دنیای کوچک آن بکنیم فکر کنم می تونیم احساس غربت و عمق آن را لمس کنیم. احساس غربتی که معمولا با سوالات مشابهی ایجاد میشه: انسان چطور در روی زمین به وجود اومد؟ هدف زندگی چیه؟ تولد و مرگ چه مفهومی دارند؟ آیا وقتی مردی همه چی تموم می شه؟ ...

 

دو تا راه ساده هست. یکی اینکه یک دینی را انتخاب کنی و بگی اینه و غیر از این کفره! و یکی دیگش اینه که کلا بی خیال شی و بگی اصلا اینطور چیزها برات مهم نیست.

 

راه سخت تر از اینها اینه که غریب بمونی! و دل نبندی. البته شاید بهتر باشه به یک شکل دیگه بگم. اینکه یا به هیچ چیزی دل نبندی یا اینکه به هر چیزی که وجود داره (شاید بشه گفت به ترکیب هر چیزی که وجود داره) دل ببندی، دو تاش یک معنی می ده و در هر دو صورت انسان احساس غربت می کنه. شاید شکل اولش رو بشه گفت یک عرفان سنتی و دنیا گریز و شکل دومش را گفت یک عرفان عملگرا. این مثل این می مونه که یا صفر رو بپذیری یا مجموعه تمام اعداد را (با منفی و مثبت) که باز هم میشه صفر. و صفر تنها عددیه که یگانگی و عدم نسبیت در اون وجود داره و مثل خداست.

 

حرف برای گفتن زیاد هست اما توی این پست دوست دارم به عنوان آخرین مطلب بگم خوبه که دلمون را باز کنیم به هر عقیده ای، و به هر چیزی که وجود داره حتی به چیزهایی که به ما تلقین شده بد هستند مثل خشم، شهوت، ... و بپذیریمشون به عنوان پاره ای از طبیعت و بدونیم که یک اتم نمی تونست پایدار باشه اگر پروتون (مثبت) نبود یا اگر الکترون (منفی) نبود. موضوع مهم اینه که بتونیم این منفی ها را در کنار مثبتها نتیجه بخش کنیم چون نه مثبتها و نه منفی‌ها به تنهایی به نتیجه‌ای نمی‌رسند.

 

به عنوان مثال خیلی ها می دونند که فوتبال آمریکایی ورزش خشنی اما شاید بعضی از انسانها باید نیاز به خشم را در چنین ورزشی بیرون بریزند تا جا برای ریخته شدن خشم در اجتماع کمتر بشه...

 

امیدوارم همه شب یلدای خوبی داشته باشند.