قسمتی از اولین بیانیه کانون نویسندگان ایران به قلم م.ا.به‌آذین:

منی که به سانسور اندیشه و گفتار خود تن می دهم،منی که به بهانه ترس، از یک طرف، و قدرت قاهر از طرف دیگر در امور شهر و کشور خود دخالت نمی کنم،رای نمی دهم، انتخاب نمی کنم و انتخاب نمی شوم، تجاوز را می بینم و دم نمی زنم، منی که باید بروم و در برابر میزی بنشینم و حساب عقیده خود را و ایمان خود را، حساب دوستی های خود را و دشمنی های خود را، حساب دیروز و امروز و فردای خود را به بیگانه سمجی که نماینده قدرت قاهر روز است پس بدهم، اهانت ببینم و زیر ورقه اهانت را به دست خود امضا کنم، من شاید آزادی را بفهمم ولی جرات آزادی ندارم. نقصی، علتی در شخصیت انسانی من است که اگر بر آن آگاهم هرچه زودتر باید به جبران آن برخیزم وگرنه شایسته نام انسان نیستم.

وقت داشتید لینک (مردی که تنها از آزادی گفت) رو بخونید.

اگر قراره فردا صبح بروید سر کار و ساعت یک و ربع بعد از نیمه شب هنوز نمی تونید بخوابید چی کار باید کرد. شاید باید شروع کرد به تایپ کردن فکرهایی که در سرت می پیچند!

داشتم به شفافیت و شجاعت و رابطه آنها فکر می کردم. فکر کنم سال اول دبیرستان بود که در درس تعلیمات اجتماعی در مورد یک فیلسوف غربی خوندیم که فلسفه اش فلسفه لذت بود. یادمه تو اون حال و هوای مذهبی دوران نوجوانی با خودم فکر می کردم چه فلسفه احمقانه ای برای زندگی! اما الان می خواهم از یک زاویه دیگه و کلی تر نگاه کنم.

تا حالا چند بار در این وبلاگ نوشتم که مشکل اصلی جامعه ایران و مردم، اینه که شفاف نیستند و دقیقا نمی دونند از زندگی چی می خواهند. یک عده ای کاملا متحجرانه به دین نگاه می کنند و حاضر نیستند ذره ای تغییر و تحول رو بپذیرند (البته حتی خیلی از اینها وقتی مجبور باشند و موقعیتشون در خطر باشه نشان داده اند که نرمتر می شوند!) و یک عده بسیار زیاد مردم از یک طرف حاضر به از دست کشیدن از دین نیستند و از طرف دیگه چون معیارها و شرایط حاضر زندگی با دین متحجرانه سازگاری نداره باید به قول معروف معیارهای دینی رو مدرن تر بکنند و حتی در مدرن تر کردن این معیارها تک تک ما سلیقه خاص خودمون رو اعمال می کنیم یا اینکه سلیقه خاصی رو که در جامعه مطرح هست می پذیریم.

آنچه که در غرب اتفاق افتاد این بود که دین رو کلا کنار گذاشتند و فیلسوفانی مثلا با فلسفه لذت آمدند و این فضای خالی ایدئولوژیکی رو پر کردند. در واقع سیستمی اجتماعی که در غرب هست مثل یک ماشین است که در طراحی آن هیچ  نوع قدرت ماورا الطبیعه ای قابل تصور نیست.

اول خودم رو می‌گذارم جای یک آدم مذهبی و می‌خواهم از دیدگاه مذهبی یک حدسی در مورد آینده بزنم: یک عده ای حکومت رو به دست می گیرند که ادعای زمینه چینی ظهور رو دارند اما چون می خواهند قدرت رو حفظ کنند و اسم دین رو هم نگه دارند راضی می شوند دین رو تغییر بدهند، آنقدر تغییر بدهند که در واقع به وعده خودشان عمل کرده و زمینه ساز ظهور می شوند و به عنوان اولین نفرات گردن خود را از دست می دهند همانطور که دقیقا در کتابهای دینی گفته شده!

خیلی پیش بینی قشنگی نبود اما بعضی وقتها حقایق ممکنه تلخ باشند!

مسئله ای که هست اینه که دین یک مسئله درونی و روحانی است و اگر بخواهد با قدرت درگیر شود تبدیل می شود به وسیله ای برای سواستفاده، نفاق، تظاهر، ... و در نهایت فرو می پاشد.

بیایید اولا شجاعت لازم رو در خودمون ایجاد کنیم در تعریف دقیق و شفاف مسیری که در زندگی انتخاب می کنیم و بدانیم که شخصا در برابر این مسیر مسئول و پاسخگو هستیم ثانیا هر اعتقادی که داریم به آزادی انسانها تا زمانی که آزادی کسی رو سلب نکردند احترام بگذاریم چرا که این آزادی در نهایت به نفع همه اعتقادهاست.

Dead Poem’s Society

 

دیشب فیلم Dead Poem’s Society رو در تلویزیون نشان داد. یادمه حدود 8 سال پیش یکی از دوستان دوره لیسانسم عاشق این فیلم بود. یادش بخیر زندگی خوابگاه دانشجویی در تهران با دوستانی که همه در یک سطح فکری بودند با شخصیتها و خصوصیات مختلف که هر کدوم یک دنیایی بود! ما خودمون هم یک Dead Poem’s Society بودیم!

یادمه آن موقع که این فیلم رو دیدم با اینکه زبانم آنقدر قوی نبود که تمام جملات رو بفهمم اما برای من جزو چندین فیلم زیبا و بامفهومی بود که دیده بودم. یک جای فیلم Robbie Williams بازیگر نقش اصلی فیلم که نقش یک معلم نواندیش رو در یک مدرسه سنتی بازی می کند می رود و روی میز معلم می ایستد و می پرسد اگر گفتید من برای چی اینجا ایستادم؟! و در نهایت جواب می دهد به خاطر اینکه چیزهایی که در اطرافم هست رو می توانم از یک نقطه و دریچه دیگر ببینم. بعد به همه بچه های کلاس می گوید تا به نوبت بروند و روی میز معلم بایستند و تفاوت نگاه کردن از ارتفاع رو احساس کنند! بعد معلم به بچه ها می گوید اگر یک روز فکر کردید که چیزی رو فهمیدید وقت آن رسیده که زاویه دیدتون رو تغییر بدهید.

اگر کسی بخواهد کل این فیلم را در یک کلمه خلاصه کند احتمالا آن کلمه passion خواهد بود کلمه ای به معنای شور و اشتیاق شدید اگر چه معادل دقیق فارسی برای آن شاید وجود نداشته باشد.

یک جمله ای هست به این مضمون که where there is love there is life. اگر عشق رو هم بتوانیم زیرمجموعه شور بدانیم و کلمه passion رو به جای love جایگزین کنیم شاید جمله مفهوم کلی تری پیدا می کند. مستقل از اینکه هرانسانی چه سنی داشته باشد و چه شرایطی، ارزش زنده بودن و زندگی آدمها مقدار شوری هست که در دل دارند. شاید به خاطر همین هم هست که در فیلم ِDead Poem’s Society وقتی یکی از دانش آموزان که عاشق بازیگری بود و پدرش با زور ازاو می خواست که دکتر بشود، در نهایت خودکشی می کند.

مطمئنم دیدن این فیلم مخصوصا برای همه کسانی که وبلاگ می نویسند جالب خواهد بود.

I hope you dance

 

امروز بالاخره مایک (صاحبخونم) بعد از دو هفته تعطیلات از Orlando برگشت و کلی از Disney World تعریف کرد. اینقدر گفت که فکر کنم اگه من خودم می رفتم نمی تونستم اینقدر بدونم! توی این دو هفته خونه واقعا ساکت بود چون پسر بزرگ مایک هم مثل من کم حرف می زنه! برعکس مایک!

تو این پست تصمیم گرفتم لیریکس آهنگ I hope you dance رو بگذارم تو وبلاگ. شعر این آهنگ قشنگترین شعر انگلیسیه که من شنیدم و واقعا الهام بخشه. شاید یکی از پیامهای مهم این شعر اینه که خوشبختی و شادی در یک زندگی روتین و بدون حرکت هر چقدر هم توش رفاه باشه نیست، خوشبخت کسیه که ریسک و سختی عشق رو به جونش بخره و شجاعت انتخاب راههای غیر روتین، سخت و خلاق رو در زندگی داشته باشه. دلش رو باز کنه به حقایق حتی اگه سخت باشه...

این آهنگ رو اگر چه Ronan Keating هم اجرا کرده اما اجرای LeAnn Womack رو بیشتر دوست دارم چون به نظرم با احساستر، ساده تر و با اخلاص تره.

 

I hope you never lose your sense of wonder.
You get your fill to eat, but always keep that hunger.
May you never take one single breath for granted.
God forbid love ever leave you empty handed.
I hope you still feel small when you stand beside the ocean.
Whenever one door closes I hope one more opens.
Promise me that you'll give faith a fighting chance.
And when you get the choice to sit it out or dance.

I hope you dance-hope you dance (CHORUS)

I hope you never fear those mountains in the distance.
Never settle for the path of least resistance.
Livin' might mean takin' chances, but they're worth takin'.
Lovin'might be a mistake but it's worth makin'.
Don't let some hell bent heart leave you bitter.
When you come close to sellin'out, reconsider.
Give the heavens above more than just a passing glance.
And when you get the choice to sit it out or dance.

(CHORUS) Including harmony with the following backing vocals...
(Time is a wheel in constant motion always [CHORUS] rolling us along.)

(CHORUS) Including harmony with the following backing vocals)
(Tell me who wants to look back on their years and wonder, [CHORUS] where those
years
have gone.)

شکر

 

بعضی وقتها باید خدا رو شکر کرد هم به خاطر چیزهایی که می‌خواهیم و به ما می‌دهد هم به خاطر چیزهایی که می‌خواهیم و به ما نمی‌دهد.