you are not alone tonight

 

هایده یک آهنگی داره که یکی از مصرعهای شعرش اینه: من عاشق عاشق شدنم. وقتی یک چیزی برای مدتی طولانی با آدمه، آدم بهش خو می گیره و عاشقش میشه، فرقی نمی کنه آن چیز خود عاشق شدن باشه، غمگین بودن باشه، شاد بودن باشه، انتظار کشیدن باشه، درس خوندن باشه، مذهبی بودن باشه، ... . تو اینطور موقع هاست که آدمها دیدن از ابعاد دیگر را فراموش می کنند و تک بعدی می شوند و بالندگی آدمها می آید پایین. در کل خو گرفتن به یک چیز آدم را مثل آب راکد می کنه و آخرش تنزله.

 

اگر فکرش رو بکنیم می بینیم که تو شرایط فیزیکی هم همین اتفاق می افته. معمولا انتقال انرژی سریعتر انجام می شه زمانی که شرایط تلاطم تو سیال باشه. در فرهنگ غربی تعطیلات آخر هفته، یا تعطیلات سالیانه خیلی مهمه و دلیلش بالا بردن بازدهی کاری مردم با ایجاد تغییر و تنوعه. به خاطر تغییر و تنوعه که بعضی آدمها می گویند که بازدهیشون بهتره وقتی سرشون شلوغتر باشه. حتی جوامع و تمدنها تو تاریخ نزول کردند وقتی به سکون رسیدند و به شرایط موجودشون خو گرفتند. هر انسانی هم همینطوره!

 

در کل خو گرفتن به یک چیزی یعنی بستن دریچه های دیگه. حتی عاشق شدن که معمولا به معنای خو گرفتنه باید توش حرکت، خلاقیت، و تنوع باشه.

 

تنوع و تضاد، خلاقیت، هنر، انسان، و خدا و مفهوم یگانگی همه به هم متصلند که شاید یک وقته دیگه در این باره بنویسم.

 

یک موضوع مهم دیگه اینه که حتی نباید به تلاطم سریع و بدون پایه خو گرفت! حتی در تلاطم بودن هم باید در تلاطم باشه. شاید پله یک مثال خوبی باشه، اگه لبه های عمودی تغییر و تنوع باشند و لبه های افقی ایستادن و تمرکز داشتن. اینطوری آدم می تونه بالا بره شاید طول بکشه اما حداقل راه مطمئنیه!

 

آهنگ you are not alone tonight برای keith urban را انتخاب کردم برای بلاگ تقدیم به یکی از دوستانم.

ایران

 

امروز یک خبری را خوندم در مورد یک دانشجوی دانشگاه آزادی که به خاطر مشکل شهریه دست به خود سوزی زده و فوت کرده. این خبر از سایتی بود که در پی محکوم کردن دانشگاه آزاد و مقدار شهریه اونه، به عبارت دیگه هر روز دهها خودکشی دیگه تو ایران به دلایل مختلف اتفاق می افته که از آنها نه خبری دیده می شه و نه آمار درستی. آدم از خوندن اینطور خبری و فکر کردن به مشکلات دیگه ای که خیلی از مردم در ایران درگیرش هستند تمام دردها و مشکلات خودش را فراموش می کنه اما از یک طرف هم فکر می کنه چی باید به سر کسانی بیاید که یک شبه میلیاردها تومان را بالا می کشند و حتی لحظه ای فکر نمی کنند به مردمی که مریضی حاد دارند اما پولی برای درمان ندارند، به زنها و دخترانی که مجبور می شوند خودفروشی کنند، به بچه هایی که در حسرت کوچکترین چیزها مثل یک لباس مرتب یا یک اسباب بازی کوچولو بزرگ می شوند و کینه این حسرت را تا آخر عمر در دلشون نگه می دارند، به جوانی که با کورسویی از امید برای زندگی بهتر به دانشگاه رفته و به خاطر مشکل شهریه دست به خودسوزی می زنه... .

امروز خبر دیگه ای هم بود. گنجشکی چند هزار قطعه دومینو را در مسابقات دومینو در هلند به هم زده و به همین دلیل شخصی اون را کشته. بعد از این ماجرا کلی از گروههای حمایت از حقوق حیوانات اعتراض کردند به کشته شدن گنجشک و شخصی که این کار را کرده به پرداخت دویست یورو جریمه شده.

 

وقتی فکرش را می کنی می بینی نه این گنجشک و نه آن جوانی که به خاطر مشکل شهریه خودسوزی و خودکشی کرده هیچ کدوم انتخاب نکردند که تو چه کشوری به دنیا بیاند تو چه خانواده ای به دنیا بیاند تو چه زمانی به دنیا بیاند و یا حتی آیا اصلا دوست دارند به دنیا بیاند یا نه؟

 

دوست ندارم مثل بعضی ها که معمولا هم مرفه هستند بگم هیچ جا مثل ایران نمیشه! هیچ جا به اندازه ایران خوش نمی گذره!... یا مثل بعضی ها که مرفه نبودند یا مشکلات دیگه ای داشتند همه اش بدیها را بگم و گله کنم، خیلی وقته تصمیم گرفتم سکوت کنم، سکوتی که به قول یک شاعر سرشار از ناگفته هاست...

 


you raise me up

 

این وبلاگ را شروع کردم نه تنها به خاطر اینکه بعضی وقتها یک احساسی، خاطره‌ای، فکری، شعری ... بنویسم بلکه هم به خاطر اینکه جایی باشه برای ارتباط بیشتر با دوستانم.

با مدرنتر شدن زندگی درگیرهای ما هم بیشتر شده و کمتر فرصتی پیدا می‌کنیم که لحظاتی را تنها باشیم و فکر کنیم! از طرفی این درگیریها باعث می شه کمتر فرصت کنیم ارتباط مرتبی با دوستانمون داشته باشیم و اگر هم فرصتی پیش بیاد خیلی کوتاه صرف حرفهای روزمره زندگی می شه. امیدوارم این وبلاگ بتونه یک جایی باشه برای حرفهایی که معمولا تو زندگی روزمره زده نمی‌شه، حرفهای تنهاییهای ما، حرفهایی که پیوند‌دهنده دلهای ماست. به نظرم سختی تنهایی وقتی یک آدمی تنها زندگی می‌کنه قابل تحمل‌تر از اینه که آدمی با تمام اجتماعی بودن (به معنای مدرن) تکیه گاه معنوی و عاطفی نداشته باشه.

شاید خیلی‌ها اسم گروه westlife را شنیده باشند. آلبوم جدید این گروه (face to face)‌ آهنگی داره به اسم you raise me up‌ (که قبلا توسط Josh Groban هم اجرا شده). این آهنگ خطاب به والدینه و شعر و آهنگ واقعا زیبایی داره و آهنگ دوم هم در چارت بود (بعد از آهنگ جدید مدونا). این آهنگ را تقدیم می‌کنم به تمام پدر و مادرهایی که با عشق بچه دار شدن، و با عشق و فداکاری بچه‌هاشون را بزرگ کردند و از زندگیشون را گذشتند، به پدر و مادرهایی که هر لحظه حتی اگر بچه‌هاشون چهل پنجاه ساله باشند نگران سلامتی و خوشبختی آنها هستند.

این آهنگ را می‌تونید از این لینک دانلود کنید.

زخم

 

نمی‌دونم چرا همیشه بیشتر از دیگران دستم را بریدم، تو ورزش زمین خوردم، آرنجام، زانوهام ساییده شدن و یکبار هم هر دو استخوان دست چپم شکسته. حتی الان که کار می‌کنم تقریبا جای سالم توی دستام کم پیدا می‌شه. وقتی فکرش رو می‌کنم می‌بینم وقتی یک کاری رو می‌کنم هر چی دارم می‌گذارم و معمولا اگر کاری را دوست نداشته باشم نمی‌کنم.

اینها رو گفتم چون داشتم به زخم فکر می‌کردم. وقتی دستت ساییده می‌شه، اولش سوز خیلی شدیدی داره. بعد سوزش یک کم کمتر می‌شه اما هنوز خیلی دردناکه. یکی دو روز که بگذره خون منعقد شده مثل سنگ می‌چسبه جای ساییدگی و دیگه دردی احساس نمی‌شه. باز باید یک زمانی بگذره تا این پوست کلفت کنده بشه و جاش رو به پوست لطیفی که تازه شکل گرفته بده و بعد یک زمانی می‌گذره تا دیگه فراموش می‌کنی کجای دستت ساییده شده بود.

وقتی دلت زخمی می‌شه هم همینطوره. فقط تفاوتش اینه که اون پوست کلفت کنده نمی‌شه و فقط یک پوست دیگه روش رو می‌گیره. اینطوری که دل آدمها کم کم پر می‌شه. شاید هم یک زمانی دیگه جایی برای زخمی شدن نمی‌مونه. شاید اون موقع است که آدم کاملا تسلیم می‌شه... کاملا رها... مثل آب.