اگر قراره فردا صبح بروید سر کار و ساعت یک و ربع بعد از نیمه شب هنوز نمی تونید بخوابید چی کار باید کرد. شاید باید شروع کرد به تایپ کردن فکرهایی که در سرت می پیچند!

داشتم به شفافیت و شجاعت و رابطه آنها فکر می کردم. فکر کنم سال اول دبیرستان بود که در درس تعلیمات اجتماعی در مورد یک فیلسوف غربی خوندیم که فلسفه اش فلسفه لذت بود. یادمه تو اون حال و هوای مذهبی دوران نوجوانی با خودم فکر می کردم چه فلسفه احمقانه ای برای زندگی! اما الان می خواهم از یک زاویه دیگه و کلی تر نگاه کنم.

تا حالا چند بار در این وبلاگ نوشتم که مشکل اصلی جامعه ایران و مردم، اینه که شفاف نیستند و دقیقا نمی دونند از زندگی چی می خواهند. یک عده ای کاملا متحجرانه به دین نگاه می کنند و حاضر نیستند ذره ای تغییر و تحول رو بپذیرند (البته حتی خیلی از اینها وقتی مجبور باشند و موقعیتشون در خطر باشه نشان داده اند که نرمتر می شوند!) و یک عده بسیار زیاد مردم از یک طرف حاضر به از دست کشیدن از دین نیستند و از طرف دیگه چون معیارها و شرایط حاضر زندگی با دین متحجرانه سازگاری نداره باید به قول معروف معیارهای دینی رو مدرن تر بکنند و حتی در مدرن تر کردن این معیارها تک تک ما سلیقه خاص خودمون رو اعمال می کنیم یا اینکه سلیقه خاصی رو که در جامعه مطرح هست می پذیریم.

آنچه که در غرب اتفاق افتاد این بود که دین رو کلا کنار گذاشتند و فیلسوفانی مثلا با فلسفه لذت آمدند و این فضای خالی ایدئولوژیکی رو پر کردند. در واقع سیستمی اجتماعی که در غرب هست مثل یک ماشین است که در طراحی آن هیچ  نوع قدرت ماورا الطبیعه ای قابل تصور نیست.

اول خودم رو می‌گذارم جای یک آدم مذهبی و می‌خواهم از دیدگاه مذهبی یک حدسی در مورد آینده بزنم: یک عده ای حکومت رو به دست می گیرند که ادعای زمینه چینی ظهور رو دارند اما چون می خواهند قدرت رو حفظ کنند و اسم دین رو هم نگه دارند راضی می شوند دین رو تغییر بدهند، آنقدر تغییر بدهند که در واقع به وعده خودشان عمل کرده و زمینه ساز ظهور می شوند و به عنوان اولین نفرات گردن خود را از دست می دهند همانطور که دقیقا در کتابهای دینی گفته شده!

خیلی پیش بینی قشنگی نبود اما بعضی وقتها حقایق ممکنه تلخ باشند!

مسئله ای که هست اینه که دین یک مسئله درونی و روحانی است و اگر بخواهد با قدرت درگیر شود تبدیل می شود به وسیله ای برای سواستفاده، نفاق، تظاهر، ... و در نهایت فرو می پاشد.

بیایید اولا شجاعت لازم رو در خودمون ایجاد کنیم در تعریف دقیق و شفاف مسیری که در زندگی انتخاب می کنیم و بدانیم که شخصا در برابر این مسیر مسئول و پاسخگو هستیم ثانیا هر اعتقادی که داریم به آزادی انسانها تا زمانی که آزادی کسی رو سلب نکردند احترام بگذاریم چرا که این آزادی در نهایت به نفع همه اعتقادهاست.

خوب که نمی‌دانی

 

خوب که نمی دانی

شکستن تا به حدی

که نه بخواهی سکوت کنی

اما دیگر کلمه ها

چون ستاره های آسمان از تو دور

و شبهای تاریک

و خیرگی آسمان پر ستاره

افسونگر زندگی گمشده ات شده اند

 

خوب که نمی دانی

بی تحملی روز را

در انتظار مستی شب

در آرزوی نرسیدن!

و مرگ

مرگی که نیاز به انتظار ندارد

و عاشقانه تو را در آغوش می کشد

تنها بخاطر تو

 

خوب که نمی دانی

احساس زمان را بی خورشید

گم شدن را بی راه

و عشق را در زندان

به جرم بودن

در انتظار جوخه مرگ نشستن

خوب که نمی دانی

خوب...

سکوت

 

این هم از شعرهای گذشته است:

سکوت اشک دریاست

نامرئی

دلهره مادریست

چشم به راه فرزند

مرگ یک حنجره است

در فداکاری عشق

سکوت قدی دارد بلندتر از آسمان

آرزویی دارد تا خدا، انتظاری دارد تا مرگ

سکوت شمعی است

که برای زنده ماندن اشک نمی ریزد

فریاد نمی زند

حتی آهی نمی کشد

سکوت صخره ای است از عشق

نفس ماهی قرمز کوچکی است در تنگ آب

سکوت نماز نمی خواند

به خاک هم نمی اندیشد

سکوت اتاق کوچکی است

پشت دیوار نوشتن

مابین زندگی و مرگ

پر از آزادی پر از عشق

سکوت قاصدکی است در شیشه

ایستادن است در زمان

سکوت یک هزار پاست

سرگردان و در راه مانده

امید آمدن فرشته ای است

پر از فریاد

Dead Poem’s Society

 

دیشب فیلم Dead Poem’s Society رو در تلویزیون نشان داد. یادمه حدود 8 سال پیش یکی از دوستان دوره لیسانسم عاشق این فیلم بود. یادش بخیر زندگی خوابگاه دانشجویی در تهران با دوستانی که همه در یک سطح فکری بودند با شخصیتها و خصوصیات مختلف که هر کدوم یک دنیایی بود! ما خودمون هم یک Dead Poem’s Society بودیم!

یادمه آن موقع که این فیلم رو دیدم با اینکه زبانم آنقدر قوی نبود که تمام جملات رو بفهمم اما برای من جزو چندین فیلم زیبا و بامفهومی بود که دیده بودم. یک جای فیلم Robbie Williams بازیگر نقش اصلی فیلم که نقش یک معلم نواندیش رو در یک مدرسه سنتی بازی می کند می رود و روی میز معلم می ایستد و می پرسد اگر گفتید من برای چی اینجا ایستادم؟! و در نهایت جواب می دهد به خاطر اینکه چیزهایی که در اطرافم هست رو می توانم از یک نقطه و دریچه دیگر ببینم. بعد به همه بچه های کلاس می گوید تا به نوبت بروند و روی میز معلم بایستند و تفاوت نگاه کردن از ارتفاع رو احساس کنند! بعد معلم به بچه ها می گوید اگر یک روز فکر کردید که چیزی رو فهمیدید وقت آن رسیده که زاویه دیدتون رو تغییر بدهید.

اگر کسی بخواهد کل این فیلم را در یک کلمه خلاصه کند احتمالا آن کلمه passion خواهد بود کلمه ای به معنای شور و اشتیاق شدید اگر چه معادل دقیق فارسی برای آن شاید وجود نداشته باشد.

یک جمله ای هست به این مضمون که where there is love there is life. اگر عشق رو هم بتوانیم زیرمجموعه شور بدانیم و کلمه passion رو به جای love جایگزین کنیم شاید جمله مفهوم کلی تری پیدا می کند. مستقل از اینکه هرانسانی چه سنی داشته باشد و چه شرایطی، ارزش زنده بودن و زندگی آدمها مقدار شوری هست که در دل دارند. شاید به خاطر همین هم هست که در فیلم ِDead Poem’s Society وقتی یکی از دانش آموزان که عاشق بازیگری بود و پدرش با زور ازاو می خواست که دکتر بشود، در نهایت خودکشی می کند.

مطمئنم دیدن این فیلم مخصوصا برای همه کسانی که وبلاگ می نویسند جالب خواهد بود.

عکس و خاطرات

 

عکاسی کردن وقتی که به مسافرت می‌روی شاید یک کمی دردسر داشته باشد اما بعدها که عکسها رو نگاه می‌کنی و خاطراتت زنده می‌شوند دردسرها از یادت رفته‌اند. خیلی وقت بود که می‌خواستم در یک پست تو این وبلاگ عکس بگذارم تا یک کمی ظاهر وبلاگ شادتر و با روحیه‌تر بشود. امروز فرصت شد که چند تا از عکسهایی رو که خودم گرفتم انتخاب کنم. برای دیدن توضیح هر عکس لطفا موس رو روی عکس نگه دارید.

Singapore

Singapore

Candle

Hyde Park- London

England

Green Nature - England

Albert Hall Teathre - London

Lisbon - Portugal

Sttutgart - Germany

Darband Tochal - Tehran

San Francisco

Lombard Street - San Francisco

Lombard Street - San Francisco

Hafezyyeh - Shiraz

Baghe Eram - Shiraz