-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 اسفندماه سال 1384 21:15
اخبار شبکه چهار انگلیس شکلش چه از لحاظ محتوا و چه از لحاظ ظاهر با اخبار شبکه های دیگه فرق می کنه. از لحاظ محتوا از این بابت که نصف بیشتر اخبار گوها مشخصا از نژاد اروپایی نیستند و مهاجرند، اخبار و حقوق مهاجران در انگلیس رو بهتر پخش می کنه، و نسبتا مستقلتر، روشنفکرانه تر و صادقتره (مثل روزنامه گاردین) و در عین همه اینها...
-
مادربزرگ من
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1384 22:20
در پست قبلی از افراد مسن نوشتم، جالب اینکه امروز بعد از ظهر یاد مادربزرگم افتاده بودم و نا خود آگاه چشمهام یک کمی خیس شد. وقتی پدر بزرگم فوت کرد مادر بزرگم هفده سال تنها و با اصرارآن خانه قدیمی رو در حالی که هر کدام از بچه هاش به دلایل کاری در شهرهای دیگری بودند نگه داشت و عیدها و تابستانها پذیرای بچه ها و نوه هاش...
-
peak district
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1384 22:17
منطقه ای که برای کوهنوردی (البته بهتر بگویم پیاده روی) رفتیم به نام peak district معروفه یک جایی بین منچستر و شفیلد در مرکز انگلیس. منطقه نسبتا بزرگی با کوههای با ارتفاع ششصد تا هفتصد متر. فکر کنم مهمترین خصوصیت معروف انگلستان آب و هوای غیر قابل پیش بینی باشه، ممکنه تو یک روز هم برف بیاید هم بارون و هم آسمان صاف و...
-
The Myth of Sisyphus
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1384 14:28
این روزها کلی کار رو سرم ریخته. دیروز بالاخره یک فصل دیگه از پایاننامهام رو به استاد راهنمام تحویل دادم، تا یک هفته دیگه باید یک مقاله یک جایی بفرستم و ضمنا در مورد یک طرح فکر کنم ... همیشه حالم خیلی بهتره وقتی کارم زیاده! با تمام این فشارها هم تصمیم گرفتم با دوستانم این آخر هفته بروم کوه! این روزها فرصت نکردم زیاد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 15:41
وقتی پرواز میکنی پایین رو نگاه نکن چون نگاه کردن به پایین همان و افتادن همان.
-
کوه
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 00:53
داشتم به کوه فکر می کردم و به اینکه آیا کوه هم می تونه تنها باشه. تعجب کردم چون تا حالا فکر نکرده بودم به اینکه حتی کوهها هم معمولا کنار هم و رشته ای هستند بعد فکر کردم به چیزهای دیگه مثل گلها و درختان، یا حیوانها و مشخصا نتیجه این بود که معمولا همه چیزها از یک نوع در کنار هم زندگی می کنند. برگشتم به کوه! چون کوه برام...
-
یادش بخیر
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1384 02:50
اونوقتها که بچه بودم، خیلی کوچولو شاید وقتی سه سالم بود، فکرهای عجیبی می کردم. مثلا فکر می کردم شبها روی آسمان یک پرده کشیدند که این پرده سوراخ سوراخ شده و خورشید پشت آن قایم شده. فکر می کردم وقتی می گویند تابستان روزها بلنده و زمستان کوتاه یعنی اینکه ساعتها در تابستان یواش کار می کنند و در زمستان تند. یادمه به اتوبوس...
-
flexibility
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1384 02:35
یک از پسر عموهایم در تبریز که از صمیم قلب دوستش دارم هر از چندی این وبلاگ را می خواند، هر بار که با هم صحبت می کنیم گلایه می کند که چرا کم می نویسی؟! نوشتن این وبلاگ به غیر از اینکه یک نوع ثبت قسمت هایی از خاطرات، احساسات و افکار من است، به شراکت گذاشتن آنهاست با دوستان و آشنایانم و در عین حال کمک می کند تا در عین...
-
والنتاین
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1384 10:57
امروز یک ایمیلی از یکی از دوستانم گرفتم از این ایمیلهای گروهی که معترض بود که چرا به جای روز مهرگان که پیشینه اش در فرهنگ باستانی خودمان است، والنتاین در ایران هم مهمتر شده است. من نمی خواهم در این مورد چیزی بنویسم اما دوست دارم یک کم در مورد عشق بنویسم. خیلی از دوستانم رو می شناسم که به عشق اعتقادی ندارند. بعضی ها...
-
خلاقیت
جمعه 21 بهمنماه سال 1384 11:58
خلاقیت مهمترین صفتیه که انسان بیشتر از دیگر موجوداتی که روی زمین هستند داره و باعث تسلط انسان به این کره و دست انداختنی هم به فضا شده، چه اگر انسان موجودی بود غیر خلاق شاید هنوز در غارها و روی درختها زندگی می کرد. همیشه با شنیدن کلمه خلاقیت، یاد فلسفه شک دکارت می افتم. بر عکس خیلی ها که ایمان رو تبلغ می کنند من شاید...
-
آهنگ زندگی
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1384 23:54
در موج آهنگی که حرفها دارد در فاصله نتها در لحظات سکوت در شوق ناگهانی نتی در آن سوی تاریکی داستان هاست پر از نگاه، پر از حرف پر از خستگی پر از پایان و شاید آغازی از ابتدای تهی از جنس شوق بر لبه گذرگاهی رو به یک دره در سکوتی که شنیدن ممکن است گوش کن به صدای نتهایی که با تو حرف می زنند و به نفسهای رو به مرگی که دیوانه...
-
عمر خیام
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1384 14:30
A religious man said to a whore, “You are drunk, caught every minute in a snare”. She replied, “Oh Sheikh, I am what you say, Are you what you seem?” (Omar Khayyam( یکی از کتابهایی که می خونم بعضی وقتها در مورد مطالب هر بخش یک جمله فلسفی داره و این مطلب بالا رو در یکی از سرفصلها دیدم. راستش اول چشمم به نویسنده مطلب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1384 17:21
چشمانت را از من مگیر بگذار هنوز امیدوار باشم که کسی در آسمان مرا نگاه می کند دستانم را رها مکن شاید باور کنم که زندگی واقعیت دارد و مرگ پرده ای بیش نیست صدایت را آشنا نگاه دار تا کلبه فریبنده سکوت را در بند زمانی که بی حرکت ایستاده به اشک ننشینم کنارم بمان تا رها از این دیوارها در عمق باز آسمان بوی خدا را احساس کنم
-
I cry when angels deserve to die
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1384 14:18
بعضی آدمها موسیقی راک غربی رو به خاطر ریتم و آهنگش دوست دارند و بعضی ها چون شکل و شمایلش به کلی با موسیقی شرقی و ایرانی فرق می کنه از این نوع موسیقی بدشون می آید. جالب اینکه من این شکل موسیقی رو دوست نداشتم (و هنوز هم خیلی از آهنگهای تند خوشم نمی آید) اما وقتی به معنی شعر این آهنگها توجه کنیم بعضی وقتها متعجب می شویم....
-
بارانی از عشق
جمعه 7 بهمنماه سال 1384 23:58
شاید یک درد مشترک...نه...بهتر بگم یک حس مشترک...یه حسی که فکر کنم همه وبلاگ نویسها رو وادار کرده که بنویسن. یه حسی که تو گلوهامون قلنبه شده...یه حسی که نمی گذاره آروم بنشینیم...یه حسی که جز با نوشتن هیچ راه دیگه ای برای ارضا شدنش نیست... اینها رو سعید دراولین پستش در وبلاگ "بارانی از عشق" نوشته. اگر چه بلاگش خیلی وقته...
-
North Wales
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1384 21:41
از چند هفته پیش که کارم رو عوض کردم، فعالیت بدنیم کم شده بود و کسل بودم. بالاخره دو هفته پیش موضوعی را که سه ساله تو ذهنم بود عملی کردم و عضو گروه کوهنوردی شهر شدم. به غیر از برنامه صخره نوردی داخل سالن هفتگی، بعضی وقتها برنامههای دو روزه یا حتی یکی دو هفتهای دارند که به جاهای مختلف میروند. دو روز آخر هفتهای که...
-
بوف کور
پنجشنبه 29 دیماه سال 1384 10:34
دیروز نسخه ای از کتاب بوف کور صادق هدایت رو خوندم. با توجه به چیزهایی که از هدایت شنیده بودم و شنیده ایم یک طور تحریک آمیز بود که وقت بگذارم و این معروفترین اثر این نویسنده رو بخونم. وقتی خوندن کتاب تمام شد دلم یک فضایی داشت بین غم و ترس. خوشبختانه دیروز حالم خوب بود اما اگه کسی این کتاب رو در غمگین ترین و ناامیدترین...
-
فروتنی
چهارشنبه 28 دیماه سال 1384 00:30
یادمه سال اولی که در تهران وارد دانشگاه شدم، شرایط روحی من خیلی خوب نبود و مشکلات روحی خاصی داشتم و به خاطر همین دو سه جلسه با یک روانشناس صحبت کردم. یکی از چیزهای خوبی که از اون روانشناس یاد گرفتم اینه که معمولا آدمهایی که از درونشون احساس کمبود داشته باشند سعی در بزرگ جلوه دادن خودشون در اجتماع می کنند، از خودشون...
-
نلسون
یکشنبه 25 دیماه سال 1384 15:20
امروز صبح داشتم فکر می کردم در مورد اینکه آهنگ if heaven برای keith urban رو بگذارم رو بلاگ که یکی از دوستانم تماس گرفت و گفت جسد نلسون رو امروز توی رودخانه شهر پیدا کردند. نلسون حدود بیست و چهار سالش و اهل کامرون بود. اگر چه با هم بیشتر از یکسال تو یک جا کار کردیم اما من نلسون رو از قبل از اومدنش به کار می شناختم....
-
adventure
شنبه 24 دیماه سال 1384 20:19
روزهای یکشنبه دیدن بچه های زیادی که می آیند تو پارک و روی این سکوهای صاف و منحنی فلزی اسکیت بازی می کنند همیشه برایم جای تعجب داشت، تعجب از این جهت که هر لحظه امکان افتادن و خوردن سر و کله این بچه ها به لبه های فلزی بود که می تونست عوارض وخیمی داشته باشه. یکی از موضوعاتی که اینجا بعضی وقتها به ذهنم خطور می کنه بی...
-
گروه در مقابل فرد
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 00:09
امروز یکی از دوستانم در مورد موضوع پروژه تحصیلیش کلی صحبت کرد و من رو به بحث کشید. مشخصا من خیلی نمی توانستم کمک کنم چون موضوعی کاملا متفاوت با موضوع من داشت اما در همان حالی که دوستم به من توضیح می داد خودش کلی نکته و نتیجه جدید گرفت. معمولا وقتی آدم در مورد کارش به کسی توضیح می ده یا یک پرزنتیشن ارائه می کنه، استرس...
-
حال یا آینده
سهشنبه 20 دیماه سال 1384 21:52
اول باید یک توضیح بدهم در مورد شعر پست قبل. وقتی آدم برمی گرده و به زندگیش نگاه می کنه معمولا چیزی عذاب آورتر از این نیست که حسرت چیزی رو بخوری که انجام ندادی و دیگه زمان جبرانش نیست. این حسرت می تونه درس نخوندن تو یک برهه زمانی (مثلا چند ماه قبل کنکور)، فرصتهای کاری یا دوستی، زمان و جوانی از دست رفته، سلامتی از دست...
-
باغچه خاطرات
شنبه 17 دیماه سال 1384 14:21
لبه ای از پنجره باز است کسی در سکوت در پشت پنجره ایستاده و در باغچه خانه اش در دوردست ها خیره مانده هر از گاهی نسیمی می کشدش در جاده زمان هر از چندی گلی، شاخه بریده ای، برگهای خشکیده ای می کشانندش به خودشان پلکهایش یخ زده قلبش گاهی تند گاهی آهسته می تپد تبسمی می کند بر شیطنتهای کودکانه به آرزوهای بزرگ و دیوانگی های...
-
عشق و منطق
چهارشنبه 14 دیماه سال 1384 19:43
یادمه ده سال پیش معتقد بودم به یک اصطلاحی که خودم ساخته بودم؛ عشق منطقی. به نظرم عشق منطقی آمیزه ای از عشق بود و منطق و معتقد بودم که با داشتن هر دوی اینهاست که دو نفر در رابطه با هم یا در ازدواج احساس رضایت و خوشبختی می کنند. اما چند سالی هست که نه تنها اعتقاد ده سال پیش رو قبول ندارم بلکه به برعکسش معتقد شدم. به...
-
شب سال نو
دوشنبه 12 دیماه سال 1384 18:03
امروز آخرین روز کارم بود و از بچه ها خداحافظی کردم. خبر جدید اینه که دیگه لازم نیست برای کار جدید از این شهر بروم و به خاطر همین پیش مایک می مونم. این موضوع هم برای خودم بهتر بود (از خیلی بابتها) و هم مایک از موندنم خوشحال شد. شب سال نو مایک یک برنامه اجرای دیسکو داشت تو کلوپ یکی از بیمارستانها. عصرش با اصرار به من...
-
مرگ
جمعه 9 دیماه سال 1384 12:42
برای اولین باره که تو ایام کریسمس برف اومده و چند روز هم نشسته. معمولا برف وقتی میآید که دیگه از دست پاییز و بارون کاری بر نیامده باشه. زمستان و برف همیشه من رو یاد مرگ میاندازه مرگی که بالاخره میرسه، دیر یا زود. مرگی که لذت بخشترین چیزه اگر بعد از بارون بیاد. مرگی که لذتبخش ترین چیزه اگر تمام تلاشت را کرده باشی...
-
سنگ
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 00:15
در چشمان ابر گرفته این سرزمین عقل به پشت بوته مستی رانده شده و چهره مه گرفتهات در آسمان محو میشود در خودخواهی سکوت اگر تنها امشب بتوان مقاومت کرد و با گریستن ابرها را زدود و هر بار اگر امشب خاطره آسمان تکراریست از غربت از صدای متلاطم ضربان قلبت از ابر در برابر سوز سرد این سرزمین باید سنگ شد باید آزاد شد و قدم برداشت
-
آزادی
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 18:07
چند وقته تو فکرم هست مطلبی بنویسم درباره آزادی. عجیبه هنوز هم وقتی با بعضی از جوونها تو ایران حرف می زنم فکر می کنند آزادی یعنی افسار گسیختگی جنسی و اینطور حرفها .... یادمه یک دبیر شیمی داشتیم تو دبیرستان که می گفت اگه به من بگویند پشت این کوه خبری نیست من بدتر کنجکاو می شوم ببینم پشت این کوه چه خبره! تو داستان پیدایش...
-
خداحافظ
شنبه 3 دیماه سال 1384 16:05
هفته پیش جمعه با بچه های سر کار شام کریسمس داشتیم و واقعا خوش گذشت. این هفته آخرین هفته کار من با این بچه هاست و مهمانی هفته پیش برای من مهمونی خداحافظی هم بود. دیروز فیلم و عکسهایی را که از مهمونی گرفتم با یک مقداری افکت و موزیک کنار هم گذاشتم و وی سی دیش کردم تا کپی کنم و به همه بدم. خیلی وقتها تاسف می خورم که چرا...
-
صفر
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 18:27
امروز از یکی از با مرامترین برادرهای دنیا یک ایمیل گرفتم. توی این غربت رسیدن اینطور ایمیلی با خبرهای خوب چقدر احساس خوبی به آدم می ده. احساس اینکه تنها نیستی...! گفتم غربت شاید خیلی ها فکر کنند که منظورم دوری از ایرانه. باید بگویم نه! منظورم غربت انسانهاست به معنای کلی. غربتی که وقتی جوان هستی بیشتر آن را احساس می کنی...